به گزارش سلام لردگان گروه سياسي خبرگزاري فارس، انتخابات رياستجمهوري سال 88 يکي از فصلهاي نوين در تاريخ سياسي انقلاب بود که کشور با هدايت داهيانه رهبر معظم انقلاب از فتنهاي عظيم عبور کرد.
خبرگزاري فارس در نظر داد با بازخواني بيانات مقام معظم رهبري در سال 88 اين سخنان را در حافظه تاريخي افکار عمومي پررنگ کند.
بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار نمايندگان مجلس شوراى اسلامى که در 3 تير 88 ايراد شده است، در ادامه ميآيد.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
خيلى خوشامديد برادران و خواهران عزيز! اميدواريم انشاءاللَّه اين دورهى جديد مجلس براى کشور، براى يکايک خود شما در آرزوهائى که هر انسان مؤمنى با توجه به حضور در محضر الهى دلبستهى به آنهاست، مبارک و منشأ خير باشد.
ايام ماه مبارک رجب است. اولين چيزى که در اين ايام و بعد در ايام ماه مبارک شعبان، بالاخره در پلهى سوم و بالاتر در ماه مبارک رمضان بايد مورد توجه يکايک ما قرار بگيرد - هر جا هستيم - اصلاح خود و زدودن غفلتها و ظلمتها از دل خود بايد باشد؛ اصل اين است. همهى اين ماجراها و کشمکشهائى که در زندگى بشر، در بعثت انبياء، در مبارزات اجتماعى و سياسى و نظامىاى که پيغمبران الهى با دشمنان خدا داشتند - رنجها، محنتها، شادىها، پيروزىها، شکستها، همه و همه - مقدمهى اين است که انسان بتواند در هنگام عبور از اين مرزى که ناگزير بايد از آن عبور کرد - يعنى مرز زندگى مادى و حيات اخروى و دائمى - شادمان باشد، خرسند باشد، حسرتزده نباشد؛ همهى حرفها براى اين است. اگر گفتهاند اخلاق خوب داشته باشيد، اگر گفتهاند عمل به اين مقررات داشته باشيد، اگر گفتهاند مبارزه کنيد، اگر گفتهاند عبادت کنيد، همه براى اين است که اين مادهى خامى را که به ما سپرده شده است، به کيفيت مطلوب و محصول بهينه برسانيم و از اين دروازه خارج کنيم؛ براى اين است که اين صفحهى سفيدى که به ما سپردند تا آن را با اعمال خود منقش کنيم، با نقش زيبائى، با نقش مطلوبى از آب در بياوريم و روى دست بگيريم و برويم. همه چيز آنجاست، سرنوشت آنجاست؛ اينها مقدمه است. در اين اردوگاهى که ما امروز در آن مشغول تمرين هستيم، براى اينکه تا يک جائى اين تمرين به کار ما بيايد، بايد سعيمان بر اين باشد که در اين اردوگاه از حداکثر فرصتها استفاده کنيم؛ نگذاريم غنيمتى از دست برود، سرمايهاى سوخت و سوز بشود و چيزى در مقابل آن عائد نشود.
اينى که فرمودند: «انّ الانسان لفى خسر»، خسر يعنى همين؛ يعنى سرمايهسوز شدن، از دست رفتن سرمايه. همهى ما هر لحظه در حال از دست دادن سرمايه هستيم. سرمايه چيست؟ عمر ماست. لحظه به لحظه من و شما داريم اين سرمايه را از دست ميدهيم. امروز ما نسبت به ديروز بخش ديگرى از سرمايه را باز از دست دادهايم. در اين عمر چند ده ساله مثلاً، لحظه به لحظه در حال سوختنِ اين شمع است؛ در حال نابود شدنِ اين سرمايه است. خوب، در مقابل او چه به دست مىآوريم؟ اين مهم است. «الّا الّذين ءامنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر». اگر ايمان بود، عمل صالح بود - که بخشى از عمل صالح هم که مهمتر است، اين است که تواصى به حق بود، تواصى به صبر بود - آن وقت اين سرمايه رفته است، اما چيز بهترى جاى آن را خواهد گرفت. مثل اينکه شما پولتان را برميداريد، ميرويد بازار؛ از بازار که مىآئيد بيرون، اين پول از دست رفته است و ديگر توى جيب شما نيست؛ مهم اين است که در مقابلش چه با خودتان آورديد؛ از اين بازار دست خالى برنگشته باشيد. ماه رجب فرصت خوبى است؛ ماه دعاست، ماه توسل است، ماه توجه است، ماه استغفار است. دائم هم بايد استغفار کنيم. هيچ کس هم خيال نکند که من از استغفار مستغنىام. پيغمبر خدا ميفرمايد که: «انّه ليغان على قلبى و انّى لأستغفر اللَّه فى کلّ يوم سبعين مرّة». بلاشک پيغمبر هم حداقل روزى هفتاد مرتبه استغفار ميکرد. استغفار براى همه است؛ بخصوص ماها که در اين تحرکات مادى، در اين دنياى مادى غرقيم و آلودهايم. استغفار بخشى از اين آلودگى را پاکيزه ميکند و از بين ميبرد. ماه استغفار است؛ انشاءاللَّه فرصت را مغتنم بشماريم. حلول اين ماه را به شما تبريک عرض ميکنيم. انشاءاللَّه که بر ما و شما اين ماه مبارک باشد و از اين ماه وقتى وارد ماه شعبان ميشويم، بخشى از کار را به توفيق الهى انجام داده باشيم.
لازم است تشکر هم عرض بکنيم خدمت نمايندگان محترم از اظهار محبت و اعلام حمايتى که کرديد بعد از اين عرايض متواضعانهى ما در نماز جمعه. يکپارچگى در اعلام مواضع اساسى در کشور خوب است؛ بخصوص آنجائى که انسان مىبيند دشمنانى در مقابلند، گوشها را تيز کردند، چشمها را خيره کردند، ببينند ضعفى، نُکسى، ترديدى در طرف مقابل هست تا بلافاصله بر اساس آن فرصتيابى کنند و حمله کنند. بخصوص اينطور مواقع، صداى واحد خيلى لازم است، خيلى مهم است.
چند نکته را من در باب مجلس خدمت آقايان عرض بکنم؛ البته اينها را شماها علىالقاعده ميدانيد. تذکر است ديگر، اينها تذکره است. گاهى در شنيدن اثرى است که در دانستن نيست. انسان چيزهائى را ميداند؛ اما باز هم بشنود، خوب است. بحمداللَّه اين مجلس از لحاظ کارشناسى، از لحاظ معرفت و ميزان فکرى و علمى، مجلس خوبى است، مجلس بالائى است؛ از اين جهت ما خوشحاليم و به خودمان ميباليم.
يک تذکر اين است که مجلس قوهى مفکرهى کشور است. فکر در لباس قانون تجلى ميکند، بعد در سراسر وجود کشور سريان و جريان پيدا ميکند. چيزى که دائم بايد در نظر باشد، اين است که ببينيم فکر اين قوهى مفکره اولاً نسبتش با ارزشهاى اساسى انقلاب چيست - چون اين شاخهاى روئيده بر بدنهى عظيم و قد کشيده و مستحکم انقلاب است ديگر - ثانياً نسبتش با جامعه، با مشکلات کشور و با نيازهاى مردم چيست. يک نگاه به مبدأ، يک نگاه به منتها؛ يک نگاه به خاستگاه، يک نگاه به هدف؛ اين بايد روشن باشد. اگر اين شد، آن وقت قوانين، هم اصيل خواهد بود، درست خواهد بود، صحيح خواهد بود، هم کارآمد خواهد بود. اگر اوّلى نباشد، قانون مثل شاخهى از درخت بريده است؛ اصالت خود را از دست خواهد داد و ديگر قانون اصيلى نيست. اگر دومى نباشد، قانون اصيل است، مشروعيت دارد، اما مقبوليت ندارد. اگر منطبق بر خواستهاى جامعه و نيازهاى فورى و بهروز و نيز نيازهاى بلندمدت جامعه نباشد، آن وقت ديگر مقبوليت نخواهد داشت به حسب هر مقدارى که در آن جهت کمبود دارد. اين يک نکته است که بايد در نظر باشد.
حالا مثلاً فرموديد که به سياستهاى ذيل اصل 44 قانون اساسى توجه است. ببينيد، اين خودش يک شاخص است. اگر سياستهاى اصل 44 را قبول داريم، فرض کنيد قانونى بگذرانيم که با اين سياستها نخواند، چطور اين مردود است از نظر شما؟ عين همين مسئله در شکل کلان مربوط به اصل ارزشهاى انقلاب است، اصل مبانى انقلاب است. مبانى انقلاب را بايد مرور کرد؛ فراموش نکنيد. اينى که گفته بشود ما در نظرات امام - فرض بفرمائيد حالا تعبير «ترديد» نميکنند، اما حرفهائى ميزنند که معنايش همان ترديد است - ترديد کنيم، اين درست نيست. وصيتنامهى امام، جمعبندى شدهى فرمايشات امام (رضوان اللَّه تعالى عليه) مبانى انقلاب ماست، اصول انقلاب ماست. امام مرد بزرگى بود، آگاه بود. اينها را دائماً در نظر داشته باشيد. قانون، موضعگيرى و حرکت بر اين اساس باشد. ممکن است يک نفر يک جور بفهمد، يک نفر يک جور ديگر بفهمد - اين اشکالى ندارد - اما بايد هدف اين باشد، محور اين باشد.
يک نکتهى ديگر اين است که قانون جنبهى الزامآور و حاکميتى و ولايتى دارد. شما با قانون داريد اعمال ولايت ميکنيد بر جامعه، اعمال اقتدار ميکنيد بر جامعه؛ لذا قانون الزامآور است. اينها به جاى خود محفوظ و درست. يعنى طرف شما در جامعه که آحاد مردم - از جمله خود شما - هستند، در زير اقتدار قانون قرار ميگيرند؛ قانون بر آنها اعمال ولايت ميکند؛ اين جنبهى واضح قانون است. يک جنبهى ديگرى وجود دارد و آن، تأثير فرهنگى و تربيتى قانون در جامعه است. هر قانونى که شما بگذرانيد، ولو به حسب ظاهر اين قانون ارتباط با مسائل تربيتى و فرهنگى هم ندارد - يک قانون اقتصادى فرض بفرمائيد - اين يک اثر مستقيم يا غير مستقيم فرهنگى و اخلاقى و تربيتى بر روى مردم دارد. رفتارها و خلقيات و تربيتها اثر متقابل دارند؛ هم اخلاق در رفتار تأثير ميگذارد، هم رفتار بر اخلاق تأثير ميگذارد. شما ببينيد: «ثمّ کان عاقبة الّذين اسائوا السّوئ». کار بد که ميکنيم، روى دل ما اثر ميگذارد، روى اخلاق ما اثر ميگذارد، گاهى روى برداشتها و تلقىهاى ما اثر ميگذارد؛ دلبستگى که پيدا ميکنيم، اين دلبستگى روى ذهنيات ما اثر ميگذارد. اعمال و رفتار از يک طرف، و اخلاق و تربيت از يک طرف؛ اينها تأثير متقابل دارند.
قانون هم همين جور است ديگر. شما هر قانونى بگذاريد، مربوط به حمل و نقل جادهاى باشد، مربوط به گمرک باشد، مربوط به اقتصاد باشد، مربوط به سياست خارجى باشد، هرچه باشد، يک آثار تربيتى و اخلاقى هم دارد؛ به اين جنبه از قانون توجه بشود. اگر ما قانونى ميگذاريم که روح قانونپذيرى را در مردم تقويت ميکند، اين خوب است؛ اگر بعکس، قانونى ميگذاريم که روح قانونشکنى و بىاعتنائى به قانون را در مردم به وجود مىآورد - ولو به طور غير مستقيم - اين مرجوح است. اگر قانونى ميگذاريم که روح قناعت را در مردم تقويت ميکند، اين خوب است؛ اگر بعکس، روح اسراف را در مردم تقويت ميکند، اين بد است. اگر روح ديندارى را در مردم تقويت ميکند، اين خوب است؛ اگر روح لااباليگرى را در مردم تقويت ميکند، اين بد است. به اين جنبه توجه کنيد: تأثير متقابل حقوق و اخلاق؛ ملازمات مسائل حقوقى و مسائل اخلاقى. اينها مسائل بسيار مهمى است.
البته اين جنبهى نظرىِ مسئله است، يعنى اِعمال جنبهى نظرى قضيه است؛ در کنار اين، آن جنبهى عملى و خارجى قضيه هم مورد توجه آقايان باشد. يعنى شما که ميخواهيد رعايت اخلاق اسلامى را در قوانينتان مورد توجه قرار بدهيد، خوب است که عملاً هم جلسات اخلاقى و معرفتى داشته باشيد. انسان خالى ميشود. در بحبوحهى کار، انسان تهى ميشود. يک مقدارى بايد در وسط اين گرماگرمِ کارهاى اجرائى، آسمانى شد، خدائى شد، بالا رفت، سبک شد و دوباره برگشت. بنده يک وقتى مثال ميزدم به اين آبى که از آسمان مىآيد پاکيزه و طاهر و طيب، بعد توى اين استخرها و توى اين درياها و درياچهها آلوده ميشود؛ بعد از آلوده شدن، باز تبخير ميشود، ميرود بالا؛ دوباره پاکيزه ميشود، برميگردد. برويم بالا و پاکيزه شويم و برگرديم. من و شما خيلى احتياج داريم.
ما از دورانى که در قم بوديم، يک رفيقى داشتيم که از لحاظ معنوى خيلى من به او دلبستگى داشتم؛ از جلسات ايشان - جلسات دوستانهى دو نفرى، سه نفرى که مىنشستيم با هم گعدههاى طلبگى ميکرديم - من خيلى بهره ميبردم؛ از معنويات او، از خلقيات او، از گفتارها و رفتارهاى معرفتى او. ايشان را سالها نديده بوديم؛ چون رفته بود نجف و ما هم که اينجاها مشغول بوديم، سرگرم بوديم. بعد از آنکه من رئيس جمهور شده بودم، ايشان به ايران آمده بود. يک وقت تصادفاً ايشان را ديدم، گفتم رفيق! من الان به تو احتياجم بيشتر از آن وقت است. من حالا رئيس جمهورم؛ آن وقت يک طلبهى معمولى بودم. قرار گذاشتيم که هر هفتهاى، دو هفتهاى يک بار بيايد پيش ما؛ و همين جور هم بود تا از دنيا رفت؛ رحمة اللَّه عليه. ما نياز داريم. هر کدام مسئوليتمان بيشتر است، نيازمان بيشتر است. «آنان که غنىترند، محتاجترند» به اين جلسات اخلاقى، به اين جلسات معنوى.
يکى از کارهاى خوبى که در مجلس از اول پايهگذارى شد، تلاوت قرآن در اول جلسات رسمى مجلس بود. اخيراً هم در زمان رياست آقاى دکتر حداد عادل يک سنت خوب ديگرى به آن اضافه شد و آن خواندن ترجمهى قرآن بود - که نميدانم حالا هم سارى و جارى است يا نه - که خيلى خوب است. اين قرآن نبايد فقط حالت شکلى پيدا کند؛ بايد گوش کنيم، از کلمات قرآن بهره ببريم. دلمان را بدهيم به قرآن. هر کلمهاى از اين کلمات قرآن ميتواند يک انقلابى در دلهاى ما به وجود بياورد؛ البته براى کسى که مأنوس با قرآن باشد. به حسب تجربه، آدمى که مأنوس با قرآن نباشد، بهرهى زيادى هم از قرآن نميبرد. «ايّکم زادته هذه ايمانا». آيهاى که مىآمد، منافقين ميگفتند ها چى شد؟ ايمانتان زياد شد؟ چيزى از قرآن نميفهميدند. اگر انس با قرآن باشد و دل دادن به قرآن باشد، انسان آن وقت مىبيند از هر کلمهى قرآن يک قطرهى مصفا و پاکيزهاى نوش جان ميکند؛ نورى به دل انسان ميتابد. به اين قرآن و به اين تلاوت توجه بشود؛ بخصوص که حالا براى کسانى که احتياج به ترجمه دارند، با ترجمه هم همراه است. جلسات اخلاقى و جلسات معرفتى باشد؛ کسانى بيايند ما را نصيحت کنند؛ چيزهائى را که ميدانيم هم به ما بگويند. همان طور که عرض کردم، در شنيدن گاهى اثرى است که در دانستن نيست. خيلى چيزها را ما ميدانيم، اما يادمان نيست؛ وقتى ميگويند، دل ما بيدار ميشود.
يک نکتهى ديگر اين است که مجلس جاى گفتگوست. سطح گفتگوها هم علىالقاعده بالاست؛ چون سطح فکر و علم و معرفت دوستان بحمداللَّه بالاست. اظهارنظر ميشود، مشورت ميشود، جاى مشاوره است. آنى که من ميخواهم تأکيد کنم و به همهى شما برادران و خواهران عرض کنم، اين است که روحيهى تحمل حرف مخالف را در مجلس بالا ببريد. يک چيزى برخلاف نظر شماست؛ خوب، بگويد؛ آسمان که به زمين نمىآيد. گوش کنيد، بعد هم با استدلال آن را رد کنيد. اگر وقت رد کردن و جواب گفتن نداريد، برطبق آن رأى ندهيد، عمل نکنيد. اگر رفيقى، دوست و آشنائى داريد که ميخواهيد ذهن او را روشن کنيد، خيلى خوب، آهسته به او بگوئيد. نگذاريد گفتنها و اظهار نظر کردنها ابتر و ناقص بماند. متأسفانه در مجالس ما از اوائل هم اين حالت بود که يک عدهاى وسط صحبتى، وسط حرفى، پرخاشگرانه صدا را بلند کنند و حرف بزنند. من يادم هست زمان رياست جمهورى يک بار رفتم مجلس براى يک موضوعى، يک سخنرانى در مجلس داشتم؛ سخنرانى طولانى و مفصلى هم شد. يکى از نمايندگان که با ما دوست هم بود، اما زاويه داشت ديگر - از لحاظ افکار سياسى، يک زاويهاى با ما داشت؛ که آن وقتها ميدانيد يک مقدارى برخوردها تند و تيز بود - از آن ته مجلس هى شروع کرد با صداى بلند حرف زدن؛ به قول آقايان پارازيت دادن. من ميگفتم خوب، برادر عزيز! من حرفهايم را ميزنم، شما هم قبول نکن؛ اينکه اشکالى ندارد. ساکت ميشد، اما بعد از يک لحظهاى باز صدايش را بلند ميکرد. او را بعد ديدم، گفتم شما چرا اينجورى ميکنيد؟ خوب، حرف را گوش کنيد؛ بعد هم بيائيد شما بايستيد آنجا - مجلس است، مال شماست - حرف خودتان را بزنيد. من که آمدم حرف بزنم، رئيس جمهورم، ميروم بيرون؛ مجلس در اختيار شماست؛ هرچه خواستيد، بگوئيد. گفت نه، نکتهاش اين است که شما وقتى ميگوئيد، در دل بعضىها اثر ميگذاريد؛ من ميخواهم از همين اثر جلوگيرى کنم! خوب، اين يک روشى است؛ اما به نظر من روش مجلس شوراى اسلامىِ مجمع نخبگان جامعهى اسلامى نيست.
ما توى بحثهاى طلبگىِ خودمان هميشه عادت کرده بوديم. رسم بحثهاى طلبگى، حرف تو حرف آوردن است. يعنى يک نفر بنا ميکند استدلال کردن؛ وسط حرف او ميگويند نخير، اينجورى نيست؛ او ميگويد نخير، اينجورى نيست. بحثها غالباً هم به آخر نميرسد. شنفتيد بحثهاى طلبگى که کتاب به هم ميزنند و اينها؟ اين ناشى از همين است. يواش يواش توى حوزه از سالها پيش اين عادت رائج شد که در مباحثات، انسان گوش کند؛ حرفهائى که به نظر انسان غلط، خلاف واقع، سست و ضعيف مىآيد، همهى اينها را گوش کند؛ بعد بگويد خيلى خوب، حالا شما گوش کن؛ اين حرفت جوابش اين است، اين حرفت خدشهاش اين است. بعضى از رفقاى ما، من ميديدم، مىبينم تا اين اواخر هم آن حالت را حفظ کردهاند؛ حرفهايشان را ميزنند، آدم گوش ميکند تا حرفها تمام ميشود؛ بعد که انسان شروع ميکند به حرف زدن، باز آنها شروع ميکنند همين طور هى جواب دادن! اين باب يک مجلسى مثل مجلس شوراى اسلامى نيست.
بنابراين، هم به اين معنا که انسان در مجلس حالت تحمل را بالا ببرد، هم به اينکه سعى شود اظهارنظرها از سر لجاجت نباشد، توجه شود. البته گفتنش آسان است، اما عملش سخت است. من واقعاً قبول دارم که عملش هم سخت است. گاهى انسان از روى لجاجت، از روى ستيزهگرى و مخالفت با فلان زيدى يا فلان جريانى يا فلان گروهى اظهار نظرى ميکند؛ اين درست نيست. يعنى حرف زدن بر اساس لجاجت و بر اساس زورآزمائىِ شخصى و جناحى و اينها نبايد باشد. حرف هر کسى را، ولو آن کسى که حرف ميزند، جزو جريان شما و گروه شما و جبههى شما و هرچه که ميخواهيد اسمش را بگذاريد، نيست، گوش کنيد؛ اگر ديديد حرف درستى است، آن وقت «فيتّبعون احسنه». حکمت قرآنى را ملاحظه کنيد: «يستمعون القول فيتّبعون احسنه». بايد استماع کرد؛ بعد هرچه بهتر است، انسان قبول کند؛ ولو آن بهتر از زبان کسى در بيايد که انسان او را دوست ندارد، قبول ندارد. اين خيلى حالت خوبى است. اگر اين پيش بيايد، خيلى خوب است؛ برخلاف اينکه انسان تا ديد اين کسى که پا شده، جزو جناح مخالف است، جزو گروه منفى است از نظر من، از همان اول بنا بگذارد که او را رد کند. اين به نظرم خيلى مسئلهى مهمى است. علمى و استدلالى و فکرشده عمل بشود، سالم و اخلاقى گفتگو و مشورت بشود، از سر لجاج نباشد، تحمل نظر مخالف وجود داشته باشد.
يک نکتهى ديگر اين است که شما اين سه سالى که در پيش داريد، با اين دولت جديد بناست مجتمعاً کشور را اداره کنيد؛ شما در يک جهت، دولت در يک جهت؛ شما مقنن، دولت مجرى؛ بايد با هم کار کنيد. بنا را بر مماشات، مدارا و روح همکارى بگذاريد. البته ما تذکراتى هم در اين زمينه دربارهى همين مسئلهى همکارى به دولت داريم و خواهيم گفت - در جلسات با عناصر محترم دولت و با مجموعهى دولت - او به جاى خود محفوظ؛ اما آن چيزى که به شما ميخواهيم عرض کنيم، اين است که بنا را بر اين بگذاريد که با دولت همکارى بشود. دولت آن کسى است که توى ميدان است. من هم توى مجلس بودم، مثل شماها نماينده بودم، هم توى دولت بودم؛ هر دو حالت را من درک کردم. خوب، بله، نماينده متوقع است که من زحمت ميکشم، مىنشينم قانون ميگذارم، بايد به اين قانون عمل بشود؛ اين حرف درستى است، حرف حقى است؛ اما دولت هم حرف حقى دارد؛ دولت ميگويد من توى اين سنگلاخ، توى اين راه دشوار، توى اين سربالائىِ نفسگير، دارم با اين همه بار ميروم؛ يک جا گير ميکنم، کمکم کنيد؛ سختگيرى نکنيد. دولت، آن عنصر وسط ميدان است؛ وسط معرکه است. توى اين دستهجات سينهزنى عَلمهائى حمل ميشود - ظاهراً اينجاها به آن ميگويند عَلم يا علامت؛ ما در مشهد به آن ميگوئيم جريده، يعنى همين علامتهاى بزرگ - که گاهى ده شاخه، دوازده شاخه است و خيلى هم سنگين است. اين گردنکلفتهاى مشهد مأمور کشاندن اين جريده بودند؛ خيلى هم سخت بود. يادم هست اين جريدهها را توى بازار مىآوردند. يک جائى از بازار بود که يک قدرى وسيعتر هم بود؛ آنجا بايد اين را دور ميزدند و نمايش ميدادند و کارهائى ميکردند. اين يک نفرى که داشت جريده را حمل ميکرد، ده نفر، دوازده نفر از او پذيرائى ميکردند: يکى عرقش را پاک ميکرد، يکى آب توى دهنش ميکرد، يکى خداقوّت ميگفت، يکى گاهى شانهاش را مالش ميداد.
کار اجرائى سخت است. من يادم هست افراد خدمت امام ميرفتند، ميگفتند که آقا فلان جا اشکال دارد، بازرگانى چنين شده. خوب، هر بخشى از کشور نابسامانىها زياد است و هميشه هم هست؛ آن روز هم بود، خيلى هم بود. ميرفتند به امام شکايت ميکردند. بنده ديده بودم يا از بعضىها شنيده بودم که امام حرفها را گوش ميکردند و بعد ميگفتند آقا کار سخت است. واقعش هم همين است. کار توى برنامهريزى و روى کاغذ و چارت و نمودارهاى گوناگون و فلان يک معنا دارد، اما کار در ميدان عمل يک معناى ديگرى دارد. همانى که انسان روى کاغذ خيلى راحت ميکشد، در عمل خيلى سخت است.
اين کالکهاى جنگ را مىآوردند توى اتاق بنده، دوستانِ دستاندرکار در مسائل جنگى هم جمع ميشدند؛ فرماندهان جنگ توضيح ميدادند که نقشهى عمليات اين است، از اينجا ميرويم اينجا. من ميديدم بعضى از دوستان ما نگاه ميکردند، ميگفتند عجب، اينکه خيلى کار آسانى است. اين يک خط کوتاه مثلاً به قدر نصف چوب کبريت، حرکت است. خوب، اين نصف چوب کبريت، يعنى مثلاً فرض کنيد ده کيلومترى که بناست چند هزار نفر در اينجا درگير بشوند و تعداد خيلى زيادى کشته و مجروح بشوند. روى نقشه، نصف چوب کبريت راه است و به نظر ميرسد زحمتى هم ندارد؛ اما در عمل سخت است. غرض، مشکل است؛ بايد با دولت مدارا کرد.
نبايد بگذاريد کار به اصطکاک برسد. مردم هم واقعاً ديگر از اصطکاک خوششان نمىآيد. بعضى از دورههاى مجلس، دورههاى پراصطکاکى بود. بازخورد اين تشنجها در مجلس، بازخورد بسيار منفىاى بود. مردم هيچ خوششان نمىآيد. هر وقت مردم اين راديوى مجلس را باز ميکردند، يک دعوائى توى آن بود؛ يک حرف نيشدار و گزندهاى توى آن بود. مردم اين را دوست ندارند. مردم ميخواهند ماها که اينجا در مسند مديريت کشور نشستيم، با همديگر مهربان باشيم، با هم کار کنيم، نسبت به هم صميمى باشيم. نه اينکه از گناهان و خطاهاى هم اغماض کنيم؛ ابداً - اينکه هيچ مطلوب نيست، اين ضد ارزش است - اما نوع برخوردها، نوع صميمى، نوع مهربانانه، نوع مؤمنانه و برادرانه بايد باشد.
يک مسئلهى ديگر هم - که حالا دارد صحبت ما طولانى ميشود - مسئلهى فرهنگ قانونمدارى در کشور است. ما واقعاً احتياج داريم به اينکه قانون در تمام امور کشور، يک شاخص، يک محور، يک فصلالخطاب محسوب شود. اگر ما قانونمدار باشيم، واقعاً اين، زندگى مردم را روان خواهد کرد؛ درست مثل چراغهاى سبز و قرمز سر تقاطعها. ببينيد رعايت نکردن اين مسئله چقدر مشکل ايجاد ميکند. خوب، شما با اتومبيلتان رسيديد سر چهارراه. فرض کنيد يک دقيقه، دو دقيقه چراغ سبز بود و داشتند ميرفتند؛ تا شما رسيديد، قرمز شد. سخت است ديگر؛ بايد حالا مدتى اينجا بايستيد. ورود شما در اين منطقهى ممنوعه، براى خاطر آسايش خودتان و دل خودتان، موجب ميشود که چند ده برابر شما گاهى آدم و اتومبيل در دو طرف مسير کارشان دچار اختلال بشود؛ آن کسى هم که به عنوان پليس راهنمائى آن وسط ايستاده که بايد کار را تنظيم کند، دچار مشکل بشود. خوب، قانون را رعايت کنيد تا اين همه مشکل به وجود نيايد. ببينيد، اين يک مثال واضحى است که به طور روزمره با آن مواجهايم و لذا غالباً هم رعايت ميکنند. همهى جاها قانون همين است. اگر رعايت قانون شد، کارها روان ميشود؛ اگر بىقانونى آمد وسط ميدان - که هر کسى هم براى بىقانونىِ خودش بالاخره يک توجيهى دارد؛ يکى ميگويد آقا اين قانون حق من را ضايع کرد، اين قانون نميدانم چنين بود، اين قانون چنان بود؛ اما اين توجيهها قابل قبول نيست - کارها مختل ميشود.
اگر بىقانونى رائج شد، کارها گره خواهد خورد؛ ترافيک سنگين خواهد شد، گرههاى ترافيکى به وجود مىآيد، کار مردم از بين ميرود، مصالح مردم پامال ميشود. همه بايستى به قانون احترام بگذارند. و من به شما عرض بکنم؛ اين مورد هم مثل موارد ديگر از چيزهائى است که فرهنگ آن بايستى از نخبگان سرريز بشود به بدنهى جامعه. اگر شما که جزو نخبگان هستيد، قانون را رعايت نکرديد، انتظار نداشته باشيد که بدنهى جامعه قانون را رعايت کند. ادعاى نخبگى بکنيم - نخبگى سياسى، نخبگى علمى - اما در همان مورد کارِ خودمان به قانون بىاعتنائى کنيم.
در همين قضاياى جارى هم بنده مُصر بودم و هستم و خواهم بود بر اجراى قانون؛ يعنى يک قدم از قانون فراتر نخواهيم رفت؛ قانون کشورمان، قانون جمهورى اسلامى. مطمئناً نه نظام، نه اين مردم به هيچ قيمتى زير بار زور نخواهند رفت. نقطهى مقابل قانونگرائى و انقياد در مقابل قانون، ديکتاتورى است. اين هم دوستان حتماً ميدانند و بدانند - اگر نميدانند - که در زمينهى روحىِ همهى ما يک ميل به ديکتاتورى وجود دارد؛ اين را بايد سرکوب کنيد. همين طور که عرض کرديم، اين فيلِ مستِ درون را با چکش قانون و دين و تعبد دائماً سر به راه نگه داريم. اگر خود ما علاج نکنيم، علاجش مشکل خواهد شد. اگر انقياد به قانون نبود، روح ديکتاتورى يواش يواش بروز خواهد کرد. در جوامع، ديکتاتورى همين جور به وجود مىآيد.
آخرين مطلب هم - که البته اين را من مکرر گفتهام - اين است که نمايندگان محترم در قانونگذارىها نگاهشان به کل کشور باشد. البته مصلحت منطقهى خودشان را حتماً بايد در نظر بگيرند - شکى نيست - ليکن آن مصلحت بايستى داخل بشود در مجموعهى نگاه به کل کشور؛ والّا اگر قرار باشد که نمايندهى شرق براى شرق کار کند، ولو برعليه غرب؛ نمايندهى غرب به نفع غرب کار کند، ولو برعليه شرق، اينکه نميشود. نمايندهى شرق بودن يا نمايندهى شمال بودن يا نمايندهى جنوب بودن خاصيتش اين است که در وضع قانون، نياز آن منطقه را شما ميدانيد و در قانون دخالت ميدهيد، نه اينکه قانون را فقط براى آن منطقه مينويسيد؛ قانون براى همه است. اين، نگاه عام به کشور در باب قانونگذارى.
يکى هم مسئلهى اسراف و اينهاست؛ اسراف در هزينهها، اسراف در سفرها؛ اينها هم چيزهائى است که گاهى بعضى از نمايندگان محترم به من مينويسند يا ميگويند. خود شما بايد به اين نکته توجه کنيد، نگذاريد جورى بشود که مجلس شوراى اسلامى آن حالت پارسائى و زهد را از دست بدهد؛ خيلى بايستى به اين مسئله توجه شود.
اميدواريم انشاءاللَّه خداوند متعال شما و ما را موفق کند به آنچه که رضاى او در آن است؛ و اين دوران مسئوليت مايهى وزر و وبال ما نشود، انشاءاللَّه مايهى سعادت ما و تقرب ما به خداى متعال بشود و در پيشگاه ولىعصر (ارواحنا فداه) مقبول قرار بگيرد؛ انشاءاللَّه مشمول دعاى آن بزرگوار بشويم و روح مطهر امام بزرگوارمان و شهدا از ما راضى باشد.
والسّلام عليکم و رحمةاللَّه و برکاته